ثمرهء جهاد
حضرت ظريفي حضرت ظريفي

مرگ تو اهل جهان را زندگیست

باش تا بینی که انجام تو چیست

(علامه اقبال لاهوری)

ثمرهء جهاد

تا جهادی دشمن انسان بود

زم اوکردن بسی آسان بود

کرده های شان بسی زشت است وناب

از کدامینش بگو یم ای جناب !

با تو میگویم سخن جان برار

گوچه داری وز عمل ها انتظار؟

قوم افغان را کجا شد زندگی

از خدا بیزار هم ازبندگی

توبه میخ آ هنین اندر سرش

هم زمان دشنام دادی مادرش

گه به کانتینر اسیرش کرده ای

تا حساب مرگ ومیرش کرده ای

بازببریدی تو دست وپای او

واسکت دادی تو برسیمای او

گاز پمپ از اختراع خاص تو

میکندفریاد بر اخلاص تو:

درکجا؟ کی!؟ بشنود فریادمن

وین حکایت کی رود ازیادمن.

آخر این آدم نه تایر موتراست.!

ناله وزاریش برمن محشر است.

از تجاوز برحریم خاص و عام

عار ننمودی بسی دادی دوام

حرمت افغانیت بفروختی

تا به خود سرمایه هااندوختی

دختر افغان به طعنه هرزمان

کرده ای بهر اطاعت امتحان

سینهءزنها بسی ببریده ای

بچهء اسلام را دزدیده ای

رقص مرده قصهء پیکار تست

چور وغارت گرمی بازار تست

(وند) گفتی با خداوندت چه کار!

داشتی توازخدا این انتظار!

خویشتن را چون هیولاساختی

تسمهء خونین بدوش انداختی

قتل عام قوم افغان کرده ای

چشم هارا بس به گریان کرده ای

گه به پاکستان وگاهی برعرب

افتخارت بوده است . ای بی نصب.!

دختر افغان به دالر داده ای

افتخارت این: که افغان زاده ای

بهر دشمن .وه چه خدمت کرده ای..!؟

جمله دستورش اطاعت کرده ای.

با فروش اهن والمونیم

گرم بازار توبوده ازستم

فابریک وکارگاه کردی خراب

تا بناکردی یکی رسم حجاب

بهر تلاشی به منزل های عام

رفته ای هر گه وبیگه صبح وشام

چور وغارت را غنیمت گفته ای

وزچه بر ملحد تو لعنت گفته ای

افتخار اسلام را ازنام تو

افتابی گشته حالا بام تو

طشت رسوا ئیت ازبام اوفتاد

بس زدی فر یاد قانون جهاد

بس شدی مغرور اندر انتها

با پکول وریش ودستار وقبا

ایت قر آن برسم دگران

خوانده ای هرجا ودادی امتحان

حرمت قرآن عجب بگذاشتی

ازکجا؟ این شیوه رابرداشتی

در نماز ومسجد وتکبیرها

اژدها سان فش زدی کردی دعا

دیدی آخر حق به حق شد استوار؟

چهره ات گردید آخر آشکار.

میکنم در زم تو کوته سخن

ننگ آدم ننگ دین ننگ وطن.

 

 

 

 

 

 


وعظ بیجا

 

نمیدانم چرا واعظ به محفل یاوه میگوید؟

چه میدانم!که از این کشت بیجا حاصلی روید

چه بد دیده است زاهد،جز نیکویی از زن و دختر؟

که ببر آزار شان قد می کشد،چون سار می موید

 

نگفتش کس:که بر ناموس افغان اختیارت چیست!

دفاع حق اگر باشد،از ین ره دست می شوید

که داده طعنه برچادر؟که بد گفتست بر ریش

نمک نشناسیش را بین،نمیدانم چه می جوید؟

چه بد دیده است این پرگو؟ز راه و رسم آزادی

چنین بیرحمانه می تازد،چرا بس ناسزا گوید

خلاف شرع،از اعمال نا جایز بسی دیده

نمیدانم چرا،زن جملگی چیزی نمیگوید؟

قمار،خمر،لوط و فسق،آزاد است در این شهر

چرا این بی خرد؟اندر حجاب زن همی گوید

برادروار و خواهروار،می جوشند افغانان

حجاب و بی حجاب این،نوای زنده گی پوید

نفاق است اینکه می گوید:فلان خوب و فلان زشت است

یقین میدان:که این بی مغز راه غیر می پوید

بدستور اجانب روی کاغذ چشم می دوزد

بسان قحبه از بطنش،حرامی زاده می روید

خموشی نیست جایز در حساب شرع،ای عاقل!

*حدیث "ا ذکر،الفاجر"طریق شرع می پوید.

*ا ذکر الفاجر بما فیه لکی یخدره الناس ترجمه: یاد کنید بدکار را به عمل زشت آن تا دیگران از او اجتناب کنند.

 

 

 

 

 


فریاد زن

های آدم ها!

به دادم برسید.

زمن این بند گران بر دارید.

و

ززندان عتیق تاریخ

رهایم سازید.

که گنه کار ترینم به کیش زاهد.

وگناهم اینست

که:از جنس زنم

****

خانه -مطبخ وطشت کالا

یاور ویار من اند.

صافی-جارو- کفکیرو اجاق.

هر زمان مونس وغمخوار من اند.

تابه ودود اجاق است مرا یاور ویار.

اشک هایم همه جایار ومددگار من اند

****

نشنیدست کسی فر یادم

گوشها کربودند

و:

چه کسی میگوید؟

که من از بندزمان آزادم

همگی در بندم.

به دادم برسید.!

***

و توای مرد!

که چون (کهنه زریکو) به هوا وهوست.

به سرم جارزدی

گهی بفروختی ام

 گه خریدار شدی.

جنس متروک زمانم !

که روم دست بدست؟

***

یادم اید آن روز:

حرف نا گفته به لب ها خشکید.

تن افسرده ام ازهیبت تو.

جو سپیدار خزان خردهء  باد:

به:

بهاران  به گرما وبه فصل سرما.

چه هراسان لرزید

****

داغ پهلوی من از ضربهء سر پنجهء تست!

و

درد کمرم

ز هوس های بجا کردهء تست.

****

همه جا یاور  ویارت بودم

ولی نشناختی ام.

بمن تهمت بیجا زده ای.

که:

من شیطانم

و

ترا ره زده ام.

کمی انصاف بده:

چه کسی راه زن است؟

تو_؟

یا

من؟

****

آخرالامر بگو!

چه زتو کم دارم؟

که:

مرا ناقص ونادان خوانی.

من اگر نادانم!

تو چه سان دانائی؟

جنس تو نیست مگر زادهء من؟

****

حکم وجدانت اگر بگذارد.

که:

شوی قاضی عاذل به قضا بنشینی.

وبگوئی که:

کدامین ازماگنه کار تریم.

تو؟

یا

 من؟

****

حد خودرا بشناس!

و

به وجدان خودت!

به قضاوت بنشین!

چه گناهی دارم؟

و

گناهم اگر اینست.

که:

از جنس زنم.

تو!

 کنه کار تری!

که:

گنه کار مرا میگوئی.!

 


October 16th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان